tafakor90

salam khoshhal misham ba man bashin va jadedtaren haro begem


در بازجویی صورت گرفته وی به افسر پرونده گفت: سال 84 و در پایان یک روز کاری و در مسیر برگشت از محل کار به منزل، طبق معمول هر روز که مسافر سوار می‌کردم، زهرا را نیز سوار کردم در حالی که قبل از سوار شدن به من گفت کیف پولش را گم کرده است.
 
وی ادامه داد: من او را تا منزلش رساندم. در مقابل این کار شماره تلفنی بین ما رد و بدل شد. روز بعد با او تماس گرفتم و گفتم برای جبران ضرر مالی که بر اثر گم کردن کیفش بر او وارد شده، می‌توانم از اداره 200 هزار تومان وام بلاعوض برایش بگیرم.

این متهم اظهار داشت: من در مدت کوتاهی این کار را کردم و خیلی زود با هم دوست شدیم. البته این دختر، دختر نجیبی بود و باور نمی‌کردم که تا آن موقع با هیچ پسری دوست نشده است. به همین دلیل به من می‌گفت که به قصد ازدواج به من علاقه پیدا کرده و در روزهای بعد از من خواست تا برای ازدواج با او پا پیش بگذارم.

وی گفت: اما در روزهای بعد که بیشتر با او آشنا شده بودم حس می‌کردم که ما برای هم ساخته نشدیم. حتی در همان موقع این موضوع را با او در میان گذاشتم اما او نمی‌پذیرفت و با این حرف‌هایم بیشتر اصرار می‌کرد که باید با او ازدواج کنم.
 
ابوالفضل گفت: من هر روز از او دور می‌شدم و او دیوانه وار به من علاقه پیدا می‌کرد. تا جایی که تمام فامیل و همسایه هایمان از این موضوع اطلاع داشتند. این علاقه تقریباً یک طرفه سالها ادامه پیدا کرد تا جایی که برای خلاص شدن از دست او مجبور شدم کارم را در سازمان تأمین اجتماعی رها کنم و در جایی دیگر و به صورت پنهانی کاری دست و پا کنم.
 
وی ادامه داد: زهرا محل کار جدیدم را نیز پیدا کرد و از آنجا هم رفتم و یک خانه مجردی اجاره کردم و کار دیگری پیدا کردم. فقط خانواده‌ام از محل کار و زندگی جدیدم اطلاع داشتند.
 
وی گفت:‌حدود دو سال زندگی و کار پنهانی داشتم تا یاد من از سر او بیرون برود. اما در این مدت او با آمدن به در منزلمان و با ایجاد مزاحمت برای مادر و خانواده ام سعی می‌کرد تا آدرس محل کار جدید و منزلم را پیدا کند.

این متهم ادامه داد: خانواده‌ام دو بار از دست او شکایت کردند. او هم یک بار به خاطر اینکه صورتش را خط انداخته‌ام از دست من شکایت کرد. یک روز که در محل کارم سر و صدا و آبروریزی کرده بوده داخل ماشینم با سوئیچ به صورتش زده بودم. البته دل اینکه مرا در زندان ببیند نداشت. فقط با این کارش می‌خواست تا من تسلیم و به خواسته ازدواج او پاسخ مثبت بدهم.

ابولفضل اظهار داشت: من فقط چند روز بعد از دوستی‌مان بی‌علاقگی‌ام را به او اعلام کردم که نه تنها اثری نداشت بلکه او با اطلاع از این موضوع با جدیت بیشتری به من علاقه نشان می‌داد و شاید برای همین از من می خواست تا به خواستگاری‌اش بروم و با او ازدواج کنم.

وی گفت: حدود یک سال قبل با یک دختری آشنا شدم که پدر و مادرش فوت کرده بودند و من او را عقد موقت کردم و در همان خانه و به دور از زهرا با او زندگی می‌کردم اما جرئت نداشتم که مراسم رسمی برگزار کنم چون می دانستم او جشن عروسی‌ام را خراب می‌کند.

ابولفضل ادامه داد: در روز جمعه که همان روز قتل بود با من تماس گرفت و گفت فقط به یک شرط حاضر است تا از زندگی من بیرون برود. حدود ساعت 10 شب من به سمت منزلشان در چهاراه لشکر رفتم. شرطش اینکه من با مادرم در حضور او و سپس با خواهرم که ازدواج کرده دعوا کنم.

وی بیان داشت: این اواخر او مشکلات عصبی و روحی روانی پیدا کرده بود و می‌دانستم که دعوای با خانواده‌ام، بهانه جدیدش است.
 
داخل خودرو و حدود ساعت 1 نیمه شب جر و بحث هایمان بالا گرفت. می گفت فقط طرف خانواده‌ام را گرفته‌ام. می خواستم خودم را جدی نشان بدهم و او را بترسانم، از داخل داشبورد چاقویی را در آوردم.
 فرمان ماشین را گرفت و داخل ماشین با هم درگیر شدیم. نمی‌خواستم او را بکشم. بادیدن چاقو درگیریش جدی تر شد و در همین لحظه تیزی چاقو به گردنش خورد. با اینکه نمی‌خواستم او را بکشم اما از عصبانیت‌های چندین ساله‌ام، وقتی که خونریزی شدید گردنش را دیدم، با چاقو چندین ضربه به او زدم.

وی بیان داشت: این درگیری در خیابان شهدای گمنام اتفاق افتاد. با جنازه‌اش به سمت جاده ساوه حرکت کردم. نزدیک عوارضی اتوبان تهران - ساوه، جنازه را زیر یک پل رها کردم. نمی‌توانستم باور کنم که مرتکب قتل شده‌ام. تصمیم گرفتم تا به زندگی‌ام پایان دهم. در عرض چند دقیقه صدها قرص خوردم اما مرا به بیمارستان رساندند.

ابوافضل گفت: زهرا از همان ابتدا که متوجه شد من نسبت به او سرد شده‌ام، به بهانه‌های مختلف برایم کادو و هدایا می‌گرفت و به محل کار یا در منزلمان می آورد.
 
اغلب به یکی از همکاران یا همسایه‌هایمان می‌داد. یک جوری کارهایش عادی نبود. نه اینکه دختر پاکی نباشد بلکه بر عکس از این نظر دختر خوبی بود و به غیر از من با هیچ پسری دوست نشده بود و برای همین هم می گفت باید او را بگیرم و با او ازدواج کنم. شاید تمام اصرار او به همین خاطر بوده و همچنین اینکه مرا دیوانه‌وار دوست داشت و من این را باور داشتم.

در توضیح این خبر سرهنگ کارآگاه آریا حاجی زاده، معاون مبارزه با جرائم جنایی پلیس آگاهی تهران گفت: یک روز بعد از این قتل جسد زهرا توسط پلیس آگاهی اسلامشهر به عنوان مجهول الهویه کشف شد. با اعترافات متهم و با دستور بازپرس پرونده متهم برای ادامه تحقیقات در اختیار کارآگاهان اداره قتل قرار گرفته است.


نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
شماره تماس :
آدرس سایت :
نام شهر شما :
نحوه ي آشنايي شما با ما :
عنوان پیغام:
پیغام :

ابزار تماس با ما

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:,ساعت 8:51 توسط zarirazmekar| |


Power By: LoxBlog.Com